
داستان ذیل برگرفته از پایگاه حضرت استاد شیخ حسین انصاریان گرفته شده است:
از كتاب یك استاد دانشگاه این قصه را براى شما مىگویم. در دانشگاه بغداد استادى باسواد و شیعه به نام «أحمد أمین» مشغول تدریس بود، خیلى هم مورد علاقه دانشجوها و اساتید بود، آدم وزین و باوقارى بود، ایشان یك كتاب سه جلدى به زبان عربى به نام «التكامل فى الاسلام» نوشتند.
به قدرى زیبا در این كتاب فرهنگ خدا را مورد تحلیل قرار داده است كه هر بىدینى این كتاب را بخواند، یا متدین مىشود یا عاشق اسلام مىشود و متوجه مىشود كه این فرهنگ، در همه برنامهها، ساختمان عجیبى دارد.
ایشان مىفرماید: دو نفر قرار مىگذارند با هم از دورترین نقطه با پاى پیاده به كربلا براى زیارت حضرت ابى عبدالله الحسین علیه السلام بیایند، و در روز اربعین كربلا باشند.
انسان در مسیر كربلا، توسل و تمسك خاصى دارد، در یك كویر بىنشان كه درخت و دهى پیدا نبود، راه را گم مىكنند.
هوا هم در نهایت گرمى بود، یكى از آنها، از شدت تشنگى به حالت ضعف مىافتد دیگرى كه قوىتر بوده، این تشنه را به دوش مىگیرد، راه را ادامه مىدهد، بلكه شاید به آبادى برسند، خسته مىشود، خودش هم از تشنگى ضعف مىكند، رفیقش را مىخواباند و مىمیرد، آبى براى غسل و كفن رفیق خود نداشت، بر او نماز مىخواند و همانجا با آن چوبدستى یا با وسیلهاى كه داشته، قبرى مىكند و رفیقش را در كویر دفن مىكند.
بالاخره به یك آبادى كوچكى مىرسد و آنجا آب و نان به او مىدهند، جاده را هم نشان مىدهند كه با این كاروان به مسیر اصلى كربلا برسد، تا اینكه به زیارت أبى عبدالله مىرود و براى دوستش هم زیارت مىكند و بعد هم بر مىگردد.
شب جمعهاى را كه در شهر خود، حضرت امام حسین علیه السلام را زیارت مىكند و گریه مىكند، بسیار به یاد دوست خود بود، استاد احمد امین مىگوید:
در عالم رؤیا دوستش را در باغى مىبیند ولى با رنگ زرد و حال زار، به او مىگوید: این باغ چیست؟ مىگوید: همان طورى كه پیغمبر گفته «روضة من ریاض الجنة» جایى از جاهاى بهشت است كه مرا آوردند. به او مىگوید: در بهشت كه انسان رنگ زرد و بدن لاغر و پژمرده ندارد.
مىگوید: درست مىگویى، ولى هر بیست و چهار ساعت یك حیوان كوچكى مىآید و نوك انگشت پاى مرا مىگزد، دردش را باید تا یك شبانه روز تحمل كنم، باید بسوزم تا دوباره مرا نیش بزند.
از او سؤال مىكند چرا؟ مىگوید براى اینكه من روزى خانه یك نفر میهمان بودم، میوه برایم آورد، یك چاقو كنار آن میوه گذاشت كه من آن میوه را با آن چاقو پوست بكنم، ساخت این چاقو خیلى زیبا بود، به نظرم جالب آمد، چاقو را در جیبم گذاشتم و بردم، الان هم این چاقو در شكاف خانه، طبقه دوم، زیر فلان جنس است و صاحبش هم زنده است، تو را به جان سیدالشهداء برو این چاقو را بگیر و به صاحبش برگردان، اینجا به من گفتند: تا مال به صاحبش بر نگردد، این نیش زدن تا قیامت ادامه دارد.
تخلف در حقوق مردم، گناه سنگینى است. تبعاتش تا قیامت مىماند، حالا وارث گاهى نمىداند كه انسان در عمرش چه كرده كه بیاید آدم را نجات بدهد.
گفت: بیدار شدم و به خانهاش رفتم و در را زدم و آدرس چاقو را دادم، رفتند چاقو را آوردند و من به صاحبش برگرداندم، در فكرش بودم، شب جمعه بعد هم بعد از زیارت أبى عبدالله الحسین او را در خواب دیدم و مرا دعا كرد و گفت: تمام شد، از آن لحظهاى كه چاقو به صاحبش برگشت دیگر كارى به كار من ندارند. این «الاستعداد بالموت» است.
امام على علیه السلام مىفرمود: «كفى بالموت واعظاً»: برای موعظه مرگ کافی است . پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله همواره مردم را به تشییع جنازه و رفتن به قبرستان تشویق مىكردند.
شاید بعضی ازشما دیده باشیدبرخی ائمه جماعات دررکوع آخر نمازشان این ذکر رامیگویند:«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ تَرَّحَّم عَلی عَجزِنا وَ اَغِثنا بِحَقِّهِم». این دستورالعملی است که خود آقا امام عصر(عج الله)دردیدار باآیت الله مرعشی نجفی به ایشان فرمودندکه دررکوع های نماز بویژه رکوع اخر تاکید کردند بخوانید.
شاید بعضی ازشما دیده باشیدبرخی ائمه جماعات دررکوع آخر نمازشان این ذکر رامیگویند:«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ تَرَّحَّم عَلی عَجزِنا وَ اَغِثنا بِحَقِّهِم». این دستورالعملی است که خود آقا امام عصر(عج الله)دردیدار باآیت الله مرعشی نجفی به ایشان فرمودندکه دررکوع های نماز بویژه رکوع اخر تاکید کردند بخوانید.
ترجمه آن ذکر این است:بارالها درودبرمحمدوآلش بفرست و بر عجز وناتوانی مارحم کن وبه حق محمد وآل او به داد ما برس
در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت،علیهم السلام، در نجف اشرف، شوق زیادی جهت دیدارجمال مولایمان بقیة الله الاعظم، عجل الله تعالی فرجه،داشتم با خود عهد کردم چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم، به این نیت که جمال آقا صاحب الامر،علیه السلام، را زیارت کنم و به این فوز بزرگ نایل شوم.
تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم تصادفا در این شب رفتنم از نجف به تاخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود نزدیک شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت مخصوصا از زیادی قطاع الطریق و دزدها، ناگهان صدای پایی را از پشت سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. برگشتم به عقب، سید عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: ای سید! سلام علیکم.

ترس و وحشت بکلی از وجودم رفت و اطمینان وسکون نفس پیدا کردم و تعجب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم از من سؤال کرد:
کجا قصد داری؟
گفتم: مسجد سهله.
گفتم: به قصد تشرف و زیارت ولی عصر،علیه السلام.
مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان که مسجدکوچکی است نزدیک مسجد سهله رسیدیم داخل مسجدشده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سید خواند که،مثل آن بود که دیوار و سنگها با او آن دعا را می خواندند;احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم.
بعد از دعا سید فرمود: سید تو گرسنه ای، چه خوب است شام بخوری.
پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورد و درآن سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود. مثل اینکه تازه از باغ چیده و آن وقت چله زمستان و سرمای زننده ای بود و من منتقل به این معنا نشدم که این آقا این خیار تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده؟طبق دستور آقا شام خوردم.
سپس فرمود: بلند شو تا به مسجد سهله برویم.
داخل مسجد شدیم آقا مشغول اعمال وارده درمقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشا را به آقا اقتداکردم و متوجه نبودم که این آقا کیست؟
بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود:
ای سید آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟
گفتم: می مانم و سپس در وسط مسجد در مقام امام صادق، علیه السلام، نشستیم.
به سید گفتم: آیا چای یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم؟
در جواب کلام جامعی را فرمود: این امور از فضول زندگی است و ما از این فضولات دوریم.
این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد به هر حال مجلس نزدیک دو ساعت طول کشید و در این مدت مطالبی رد و بدل شد که به بعضی از آنها اشاره می کنم؟
1. در رابطه با استخاره سخن به میان آمد. سید عرب فرمود:
ای سید با تسبیح به چه نحو استخاره می کنی؟
گفتم: سه مرتبه صلوات می فرستم و سه مرتبه می گویم: «استخیر الله برحمته خیرة فی عافیة » پس قبضه ای از تسبیح را گرفته می شمارم، اگر دو تا بماند بداست و اگر یکی ماند خوب است.
فرمود: برای این استخاره، باقی مانده ای است که به شما نرسیده و آن این است که هرگاه یکی باقی ماند فوراحکم به خوبی استخاره نکنید بلکه توقف کنید و دوباره بر ترک عمل استخاره کنید اگر زوج آمد کشف می شوداستخاره اول خوب است اما اگر یکی آمد کشف می شودکه استخاره اول میانه است.
به حسب قواعد علمیه می بایست دلیل بخواهیم و آقاجواب دهد به جای دقیق و باریکی رسیدیم پس به مجرداین قول تسلیم و منقاد شدم و در عین حال متوجه نیستم که این آقا کیست.
2. از جمله مطالب در این جلسه تاکید سید عرب بر تلاوت و قرائت این سوره ها بعد از نمازهای واجب بود. بعد ازنماز صبح سوره یاسین و بعد از نماز ظهر سوره عم بعداز نماز عصر سوره نوح و بعد از مغرب سوره واقعه وبعد از نماز عشاء سوره ملک.
3. دیگر اینکه تاکید فرمودند: بر دو رکعت نماز بین مغرب و عشا که در رکعت اول بعد از حمد هر سوره ای خواستی می خوانی و در رکعت دوم بعد از حمد سوره واقعه را می خوانی و فرمود: کفایت می کند این از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنانکه گذشت.
4. تاکید فرمود که: بعد از نمازهای پنجگانه این دعا رابخوان:
«اللهم سرحنی عن الهموم و الغموم و وحشة الصدر و وسوسة الشیطان برحمتک یا ارحم الراحمین ».
5. و دیگر تاکید بر خواندن این دعا بعد از ذکر رکوع درنمازهای یومیه خصوصا رکعت آخر:
6. در تعریف و تمجید از شرایع الاسلام مرحوم محقق حلی فرمود:
تمام آن مطابق با واقع است مگر کمی از مسایل آن.
7. تاکید بر خواندن قرآن و هدیه کردن ثواب آن، برای شیعیانی که وارثی ندارند یا دارند و لکن یاد از آنهانمی کنند.
8. تحت الحنک را از زیر حنک دور دادن و سر آن را درعمامه قرار دادن چنانکه علمای عرب به همین نحو عمل می کنند و فرمود: در شرع اینچنین رسیده است.
9. تاکید بر زیارت سید الشهدا، علیه السلام.
10. دعا در حق من و فرمود: قرار دهد خدا تو را ازخدمتگزارن شرع.
11. پرسیدم: نمی دانم آیا عاقبت کارم خیر است و آیا من نزد صاحب شرع مقدس رو سفیدم؟
فرمود: عاقبت تو خیر و سعیت مشکور و روسفیدی.
گفتم: نمی دانم آیا پدر و مادر و اساتید و ذوی الحقوق از من راضی هستند یا نه؟
فرمود: تمام آنها از تو راضی اند و درباره ات دعامی کنند.
استدعای دعا کردم برای خودم که موفق باشم برای تالیف و تصنیف.
دعا فرمودند.
در اینجا مطلب دیگری است که مجال تفصیل و بیان آن نیست پس خواستم از مسجد بیرون روم به خاطرحاجتی، آمدم نزد حوض که در وسط راه قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد به ذهنم رسید چه شبی بود واین سید عرب کیست که اینهمه با فضیلت است؟ شایدهمان مقصود و معشوقم باشد تا به ذهنم این معنی خطور کرد، مضطرب برگشتم و آن آقا را ندیدم و کسی هم در مسجد نبود. یقین پیدا کردم که آقا را زیارت کردم و غافل بودم، مشغول گریه شدم و همچون دیوانه اطراف مسجد گریه می کردم تا صبح شد، چون عاشقی که بعد ازوصال مبتلا به هجران شود.
این بود اجمالی از تفصیل که هر وقت آن شب یادم می آید بهت زده می شوم.
آی قصه قصه قصه
یه دستمال نشسه
خون سرفه بابا
رو این پارچه نشسته
بعد شهادت او
پارچه مال راحله است
دختری که در پی
شکست یک فاصله است
کنار اسم بابا
زائر کربلایی
یه چیز دیگه م نوشتن
شهید شیمیایی

ماجرای پارتیبازی شیخ نخودکی اصفهانی برای کارگر شهرداری

حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از آغاز نوجوانی خود، به کسب دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حِکم پرداختند.
از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشی فایده ها بردند و فلسفه و حکمت را از افاضات ذیقیمت مرحوم جهانگیرخان و تفسیر قرآن مجید را از محضر درس مرحوم حاجی سید سینا پسر مرحوم سید جعفر کشفی و چند تن دیگر از علماء عصر آموختند.
سپس برای تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد مطهر حضرت امیرالمؤنین علیه السلام مشرف شدند. در این شهر، از جلسات درس مرحوم حاجی سید محمد فشارکی و مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری و ملا اسماعیل قره باغی استفاده می کردند.
آنچه در ادامه میخوانید حکایت چند کرامتی است که نزدیکان شیخ نخودکی اصفهانی از وی نقل کرده اند و در کتاب "نشان از بینشانها" نوشته شده است که به مناسبت سالگرد رحلت ایشان منتشر میشود.

فرزند جناب شیخ نقل می کنند: به خاطر دارم که شخصی از تهران آمد و خدمت پدرم رسید و عرض کرد که دزد به خانه من آمده و تمام اثاثیه منزلم را برده است. ایشان تأملی کردند و فرمودند: امروز به طرف تهران حرکت کن و صبح چهارشنبه قبل از طلوع آفتاب به میدان حسن آباد برو و سمت شرقی خیابان بایست. در آن هنگام سه دسته چهار نفره و پنج نفره و هفت نفره با فاصله از آنجا عبور خواهند کرد.
نفر هفتم از دسته سوم مردی است که بقچه ای زیر بغل دارد. او دزد خانه تو است.
آن شخص بعداً نقل کرد که به دستور جناب شیخ عمل کردم. دزد را یافتم و اموالم را پس گرفتم.
مرحوم شیخ علی محمد بروجردی که یکی از علمای بزرگ بروجرد بود نقل کرد که: در ایام تحصیل در نجف اشرف به مرض سل مبتلا شدم و به دستور اطباء برای معالجه مصمم به مراجعت به ایران شدم. برای خداحافظی خدمت حاج شیخ علی زاهد قمی(ره) مشرف شدم.
ایشان به من توصیه کردند وقتی به مشهد مشرف شدی حتماً خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برسید و سلام مرا به ایشان برسانید و از نفس ایشان استمداد کنید.
من به ایران مراجعت کردم و بعد از دو ماهی به قصد عتبه بوسی حضرت رضا علیه السلام به مشهد مشرف شدم و نشانی حاج شیخ را پرسیدم. گفتند عصرها سر مقبره شیخ بهائی درس می دهند.
عصر خدمت ایشان رسیدم و سلام آقای زاهد قمی را ابلاغ کردم و در ضمن کسالت خودم را به ایشان عرض کردم. ایشان سه دانه خرما دادند که هر روز صبح یکدانه از آنها را ناشتا بخورم.
روز اول یک ثلث مرض رفت، روز دوم دو ثلث و روز سوم به کلی شفا یافتم.
به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حاج شیخ، ایشان فرمودند: نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست می شود.
مدت یکماه گذشت اثری ظاهر نشد مجدداً مراجعه کردم فرمودند: گفتم چهل روز دیگر.
هرچه فکر کردم آثاری و امیدی در ظاهر نبود روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوه خانه نشسته بودم.
شهردار سابق مشهد آقای محمد علی روشن با درشکه از آن محل عبورمی کرد بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشسته ای مگر کاری نداری شرح حال خود را گفتم.
گفت با من بیا. با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگرداندند و درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم.

وصایای جناب شیخ
پسر شیخ نخودکی اصفهانی درباره وصیت پدرش به او میگوید: پدرم خطاب به من گفت: ولقد وصینا الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله....
نیست جز تقوی در این ره توشه ای نان و حلوا را بنه در گوشــــه ای.
بالتقوی بلغنا ما بلغنا، اگر در این راه، تقوی نباشد، ریاضات و مجاهدات را هرگز اثری نیست و جز از خسران، ثمری ندارد و نتیجه ای جز دوری از درگاه حق تعالی نخواهد داشت. حضرت علی بن الحسین علیهما السلام فرمایند: انّ العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الا کفرا و لم یزدد من الله الاّ بعدا . اگر آدمی، یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین، هباءً منثوراً خواهد گردید.
بدان که در تمام عمر خود، تنها یک روز، نماز صبحم قضا شد، پسر بچهای داشتم شب آن روز از دست رفت. سحرگاه، مرا گفتند که این رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شدهای. اینک اگر شبی، تهجدم ترک گردد، صبح آن شب، انتظار بلایی میکشم.
بدان که انجام امور مکروه، موجب تنزل مقام بنده خدا می شود که به عکس اتیان مستحبات، مرتبه او را ترقی می بخشد.
بدان که در راه حق و سلوک این طریق، اگر به جایی رسیده ام، به برکت بیداری شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است، ولی اصل و روح همه این اعمال، خدمت به ذراری ارجمند رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.

اکنون پسرم، ترا به این چیزها وصیت و سفارش می کنم:
اول: آنکه نمازهای یومیه خویش را در اول وقت آنها به جای آوری.
دوم: آنکه در انجام حوائج مردم، هر قدر که می توانی بکوشی و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست، زیرا اگر بنده خدا در راه حق، گامی بردارد، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود.
در این جا عرضه داشتم: پدرجان، گاه هست که سعی در رفع حاجت دیگران، موجب رسوایی آدمی می گردد.
فرمودند: چه بهتر که آبروی انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود.
سوم: آنکه سادات را بسیار گرامی و محترم شماری و هر چه داری، در راه ایشان صرف و خرج کنی و از فقر و درویشی در اینکار پروا منمایی. اگر تهیدست گشتی، دیگر تو را وظیفه ای نیست.
چهارم: از تهجد و نماز شب غفلت مکن و تقوی و پرهیز پیشه خود ساز.
پنجـــم: به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهی.
در این وقت از خاطرم گذشت که بنابراین لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت، آدمی را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر و باطن باز می دارد، اما ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند: تصور بیهوده مکن، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است.
بعد از آن فرمودند:چون صبحگاه روز یکشنبه کار من پایان یافت، اگر حالت مساعد بود، خودت مرا غسل بده و کفن و دفن مرا مباشرت کن.
همچنین سفارش کردند که مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملی که طبیب معالجشان بود ایشان را به جانب قبله کند و آداب میت را اجرا نماید. و به مرحوم سید مرتضی روئین تن مدیر روزنامه طوس نیز فرمودند: شما هم صبح یکشنبه بیائید و بعد از فوت من یکساعت بالای سر من قرآن بخوانید.
ن 20ساله که چشمانش هنگام دیدن نامحرم بیاختیار بسته میشود+عکس
جوان بیست سالهای که چشمانش هنگام دیدن نامحرم بیاختیار بسته میشود+عکس

و ایشان نا امید نمیشود، میداند که طلب حقیقی جدا از مطلوب نیست زیرا که شنیده است: « اذا تقرب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً: و هرگاه به اندازه یک وجب به من نزدیک شود به اندازه زراعی به او نزدیک شوم.»
این قدم ها باید برداشته شود و آن نزدیکی باید حاصل گردد تا زمانی که عاشق به معشوق برسد و پرده ها کامل برداشته شود و وصال صورت گیرد و البته معلوم است که معشوق خود در همه جا پیشقدم و مشتاق تر است. « او نیز اطمینان دارد که باز نشدن در روحانیت، نه از ناحیه بی التفاتی معشوق است بلکه اگر در، بی موقع باز شود صد در صد خام از کار در آید! » و بعدها آیت الله قاضی که خود چهل سال پشت در مانده، و صادق بودن خود را در آن عشق و محبت به محبوب و معبود ازل ثابت کرده، درس استقامت و صبوری را به شاگردانش هم می آموزد و چنین می گوید:« اگر به جستجوی آب زمین را کندی، نباید خسته و ناامید شوی، اگر وقتش باشد به آب میرسی، وگرنه ناامید مشو که بالاخره به آب میرسی و حتی آب برایت فوران میکند.»
آرامگاه آیتالله قاضی طباطبایی در وادیالسلام
قبرستان وادیالسلام که بزرگترین قبرستان جهان اسلام است، در شمال نجف و نیز شمال حرم مطهر امیر المومنین (ع) قرار گرفته است. گرچه تاریخ پیدایش این قبرستان به زمان به وجود آمدن شهر نجف بر میگردد؛ اما پیشینه و فضائلش فراتر از این حد است.

در فضائل این قبرستان، امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) فرمودهاند: در این سرزمین ارواح مومنین دسته دسته با یکدیگر صحبت میکنند و هر مومنی در هر جایی از زمین بمیرد، به او گفته میشود: «به وادیالسلام ملحق شو» و وادیالسلام جایگاهی از بهشت است. آرامگاه آیتالله قاضی طباطبایی در این قبرستان قرار دارد.

در قبرستان وادیالسلام، مکانی با حیاطی کوچک وجود دارد که در گوشه آن دو شبستان در کنار هم است. یکی از آنها به نام مقام امام زمان (عج) و دیگری به نام مقام صادق (ع) شهرت یافته است. بعضی از بزرگان در دوران غیبت کبری در این مکان مقدس به خدمت امام زمان (عج) شرفیاب شدهاند.

سیدعلی قاضی طباطبایی معروف به علامه قاضی در سال 1245، در شهر تبریز متولد شد و پدر او از شاگردان میرزا محمدحسن شیرازی بود. علامه قاضی از شخصیتهای کم نظیر معاصر عرفان و شیعه است و استاد علامه طباطبایی و آیتالله بهجت بوده است.

آیتالله بهجت درباره آیتالله قاضی میگوید: شخصی در آن زمان در صدد برآمده بود که ببیند چه کسانی سحر ماه مبارک رمضان در حرم حضرت امیر (ع) در قنوت نماز دعای ابوحمزه ثمالی میخواند، آن طور که خاطرم هست، اگر اشتباه نکنم کسانی را که مقید بودند این عمل را هر شب در حرم حضرت امیر (ع) انجام بدهند شمرده بود و بیش از هفتاد نفر شده بودند.
آیتالله قاضی طباطبایی در بهمن سال 1325 در گذشت و آرامگاه او امروز در قبرستان وادیالسلام و در کنار خانوادهاش است.
از خانهات شروع کن

حاج محمداسماعیل دولابی(ره) در کتاب طوبای محبت، جلد ششم در مطلبی می فرماید:
برای شناسایی امام زمان (عج) ان شاءالله از خانه ات شروع کن. اول بچه ات، همسرت، همسایه های خوب اگر داری، آنها را بشناس، آن وقت خدا برکت می دهد و امامت را می شناسی. والا نمی شود که آدم اینها را پایمال کند، لگد کند و او را بشناسد.
از درون منزلت، پدر و مادرت را احترام بگذار. اگر پدر و مادر تندی هم داری احترام بگذار. چون در این زمان پدر و مادرها، بلانسبت شما خیلی شلوغ کارند و بچه های پاک و جوان و با فطرت بیچاره می شوند و از خانه بیرون می زنند. سابق هم اتفاق می افتاده است. برعکس هم می شود و این طور نیست که همیشه پدر و مادرها طلبکار باشند. بعضی وقت ها هم جوان ها طلبکار می شوند.
ان شاءالله حواس ها جمع باشد که هر کسی وظیفه خودش را رفتار کند و شکر خدا را کند، آن وقت خدا کمک و یاری می کند. همان طور که گفتم اگر از همینی که هست، از توی خانه تان، از همسرتان، از بچه هایتان بگیرید و قشنگ هایشان و زیباها را قدر بدانید و شاکر باشید، آن وقت خداوند چه می کند؟ خداوند، امام تو را به تو می شناساند. از همین خط است. از همین خط، امام خود را هم می شناسی.
بی تمدنی است.
عقب افتادگی است.
ولی اگر اقتداء به زهرا بی کلاسی است
اقتداء به زینب بی کلاسی است
پس بیایید با بانگ بلند اعلام کنیم که ما عقب افتاده ایم
وبه این خصلت هم افتخار می کنیم.
* یاحق *

«استاد علاّمه طباطبایى (قدّس سرّه » مى فرمودند: چون به نجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم
، به خاطر قرابت ، خویشاوندى و رَحِمیّت گاهگاهى به محضر «مرحوم قاضى » شرفیاب مى شدم .
تا اینكه روزى كنار در مدرسه اى ایستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مى كردند، وقتى به
من رسیدند، دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند:
«اى فرزند! دنیا مى خواهى نماز شب بخوان ! و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان !».
باتمام وجود گناه کردیم نه نعمتهایش را از ما گرفت
نه گناهان ما را فاش کرد
اگر بندگی اش را میکردیم چه میکرد
حضرت آیه الله بهجت رحمه الله
ذستورالعمل اخلاقی وعرفانی حضرت ایه الله بهجت
گفتم که الف ، گفت دگر، گفتم هیچ ، در خانه اگر کس است یک حرف بس است بارها گفته ام و بار دگر مى گویم کسى که بداند هر که خدا را یاد کند خدا همنشین اوست احتیاج به هیچ وعظى ندارد. مى داند چه باید بکند و چه باید نکند، مى داند که آنچه را که مى داند باید انجام دهد و آنچه که نمى داند باید احتیاط کند
آقایانى که طالب مواعظ هستند از ایشان سوال شود آیا به مواعظى که تا حال شنیده اید عمل کرده اید یا نه ؟آیا مى دانید که هر کس عمل کرد به معلومات خود خداوند مجهولات او را معلوم مى فرماید آیا اگر عمل به معلومات اختیارا ننماید شایسته است توقع زیادتى معلومات ؟ آیا باید دعوت به حق از طریق لسان باشد؟ آیا نفرموده با اعمال خودتان دعوت به حق نمایید آیا طریق تعلیم را باید بدهیم یا آنکه یاد بگیریم ؟ آیا جواب این سوال ها از قرآن کریم (( و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا )) (43) و از کلام معصوم : من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم (44) روشن نمى شود؟ خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را مى دانیم زیر پا نگذاریم و از آنچه نمى دانیم توقف و احتیاط نماییم تا معلوم شود نباشیم از آنها که گفته اند:
بى مصلحت مجلس آراستند نشستند و گفتند و برخاستند
نثار روح مطهرش صلوات
«
عکس جالب از حضرت آیه الله بهجت ره وعلامه مصباح یزدی
مقام معظم رهبری:
بنده نزدیک به چهل سال است که جناب آقای مصباح را می شناسم و به ایشان
به عنوان یک فقیه ، فیلسوف ، متفکر و صاحب نظر در مسائل اساسی اسلام
ارادت قلبی دارم.
علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟!
ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنن و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی ست که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم . یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود ، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت .
آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (۱۰ الی ۲۱ مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با ۲۵ و یا ۳۵ درجه خیلی گرم می شد . آنسال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که ، عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آنسال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود .
گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع !
با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد .
عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید .
سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی . گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت:
آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت :
آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟
گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار ) نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم.
یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود.
نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است».
اروندین دیبینده غواص اولیدوخ
یارالی غواصا یولداش اولیدوخ
اروندین دیبینده غواص یاتمیشدی
او گوزل گوزلری قانه باتمیشدی
ای شهید... ای آن که بر کرانه ازلی و ابدی وجود
بر نشسته ای دستی بر... و ما قبرستان نشینان
عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...